جدول جو
جدول جو

معنی آشنا کردن - جستجوی لغت در جدول جو

آشنا کردن
آشنا کردن کسی بدیگری. معرفی کردن کسی را بدیگری آشنا ساختن، نزدیک کردن کارد و شمشیر و مانند آن بچیزی نه بدان حد که برد: خنجر را بگلو او آشنا کرد
فرهنگ لغت هوشیار
آشنا کردن
لتقديم
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
دیکشنری فارسی به عربی
آشنا کردن
Acquaint
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
آشنا کردن
familiariser
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
آشنا کردن
kuarifu
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
آشنا کردن
واقف کروانا
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
دیکشنری فارسی به اردو
آشنا کردن
পরিচিত করানো
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
آشنا کردن
알리다
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
آشنا کردن
tanıştırmak
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
آشنا کردن
知らせる
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
آشنا کردن
להכיר
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
دیکشنری فارسی به عبری
آشنا کردن
परिचित कराना
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
دیکشنری فارسی به هندی
آشنا کردن
memperkenalkan
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
آشنا کردن
ทำความคุ้นเคย
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
آشنا کردن
bekendmaken
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
آشنا کردن
familiarizar
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
آشنا کردن
familiarizzare
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
آشنا کردن
familiarizar
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
آشنا کردن
使熟悉
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
دیکشنری فارسی به چینی
آشنا کردن
zapoznawać
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
آشنا کردن
знайомити
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
آشنا کردن
bekannt machen
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
آشنا کردن
знакомить
تصویری از آشنا کردن
تصویر آشنا کردن
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

بر روی آب به وسیله حرکات دست و پا حرکت کردن سباحت. شناه کردن: هم در آن حال همی کرد به دریای ضمیر - خاطر من ز پی حرص مدیح تو شناه. (سنایی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
Swim
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
nager
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
nadar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
游泳
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
pływać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
плавати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
плавать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
nuotare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
schwimmen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از شنا کردن
تصویر شنا کردن
zwemmen
دیکشنری فارسی به هلندی